روز نیمه شعبان
روز نیمه شعبان همسایمون جشن داشت برای همین بابا رفت سر کار و من ودخترم هم رفتیم خانه همسایه جشن ،جشن خوبی بود جای همگی سبز بعد از جشن ومولودی اومدیم خونه ولی قبل از اومدن به خونه ستایش خانم مامانی رو یه کم اذیت کرد . عصر هم با بابارفتیم خواجه مراد (یادش بخیر اولین بار که رفتم خواجه مراد اردوی دانشجوی بود که با دوستانم صدیقه ومریم بودم واقعا چه روزهای خوبی بود یادش بخیر) رفتیم زیارت کردیم بعد تو بازارش قدم زدیم از اونجا که دخمل مامان عاشق پارکه همش می گفت مامانی خواجه مراد بسه بریم استان پارک یعنی کوهستان پارک ولی بمیرم با این دست گچ گرفته نمی تونه سوار سرسر بشه فقط می تونه از تاب استفاده کنه ایشالا همین روزا دست قشنگ دخترم خوب میشه تا وقتی که پارک میره قشنگ لذت ببره. چون دخملی برا مامان و بابا عزیزه بردیمش پارک جنگلی تو پارک فدم زدیم چای و شیرینی خوردیم بعدش اومدیم خونه