خاطره ی شیرین زبونی دختر گلم
چهارشنبه شب (17/3/91)بابای ما رو رسوند حرم مطهر آقا امام رضا (ع)و خودش رفت کلاس اون شب
،شب زیبای بود برای هر دومون البته جای همگی سبز بعد از وارد شدن به حرم مطهر شروع
کردم به خواندن زیارت امام رضا (ع)و بعد هم رفتیم روبروی زری مقدس ایستادیم البته چون اون مکان
مقدس شلوغ بود من تو گلم رو بغل کردم همینطور که داشتم دعا می کردم قطره اشکی هم می ریختم که نگاه مهربونت رو به من کردی گفتی :مامانی بیسکویت می خوای گریه نکن برات می خرم نگات کردم وبوسیدمت به دعا کردنم ادامه دادم دوباره با جد ییت کامل گفتیمامانی گریه نکن دیگه برات بیسکویت می خرم دیگه نتونستم تحمل کنم از میون جمعیت اومدم بیرون کلی بوست کردم و خندیدم فرشته کوچولوی مامانی
عکس دختر گلم کنار حرم امام رضا(ع)