شنبه سال
چون شب قبلش خونه بابا بزرگ حلیم نظری داشتن و صبح شنبه تا حلیم رو پرداختیم و خونه رو تمیز ساعت شد ١١ بعد از اون یکدفعه تصمیم گرفتیم بریم روستاهای اطراف یه حال و هوای عوض کنیم (باتفاق خونه خاله و بابابزرگ) موقع حرکت کلی تنقلات از قبیل پفک وچیپس و تخمه و... برداشتیم وقتی به مقصد رسیدیم از اونجا که تو عاشق رفتن به کوهی یک کم از کوه رفتیم بالا و وقتی پایین اومدیم خیلی چیپس و پفک خوردی و همین باعث شد که گلوت درد بگیره و دیگه نتونی چیزی بخوری و همش بهونه می گرفتی
اینجا تو دیگ کنار حمیدرضاوهادی
با مامان روی کوه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی