این روزهای ستایش
این روزها چون هوا گرمه طرف صبح من و دخترم تو خونه ایم بعضی وقتا با هاش بازی می کنم بعضی وقتا
مهدیه میاد خونمون با مهدیه بازی می کنه گاهی با هم دعوا می کنند گاهی می ریم توپارکینگ بازی می کنه عصر هم دست دخترم رو می گیرم با هم می ریم پارک نزدیک خونه .از رفتن به پارک بگم لحظه ای که
می خوایم بریم پارک شنگوله راحت آماده میشه حرف گوش می کنه تا بریم پارک همین که می خوایم از پارک
برگردیم گریه می کنه که مامان نریم خونه تو پارک بمونیم منم با هزار ویک التماس گاهی هم با دعوا راضیش
می کنم بیاد خونه ولی باز بی قراری می کنه تا برسیم به خونه گاهی وقتا هم ایقدر لج می کنه که مگم ستایش این آخرین باره که میارمت پارک ولی دلم طاقت نمی یاره بازم فردا همین آش وهمین کاسه
راستی بگم از چند روز پیش که رفتیم کوهستان پارک خبلی برامون خوش گذشت مخصوصا برای گل دخترم
چون هم آب بازی کر د هم تاب وسرسر خورد هم کتاب خرید
اینم چند تاعکس ازدخترم