ستایش ستایش ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

عروسک زیبای ما

دخمل نقاش

     امروز اومدیم مثل همیشه با کمی تاخیر ولی با یک عالمه نقاشی زیبا از دختر گلم اینجا دختر مامان در حال کشیدن نقاشی           دختر مامان در حال کشیدن نقاشی خوابش برد           دخترم با علاقه زیاد نقاشی های رو که کشیده به دیوار اتاقش  میزنه و از این کار خیییییییییلی لذت می بره        ...
3 اسفند 1392

فیگور جالب

دیروز  تو خونه مشغول نگاه کردن تلویزیون بودم گوشی بابا رو اوردی گفتی مامانی از من عکس بگیر    بعد شروع کردی به ژست گرفتنها ی جالب منم حیفم اومد عکسای جالبت رو تو وبت نذارم          ...
9 دی 1392

تولد چهار سالگی

      دختر نازنینم چهارمین ترنم فرا رسیدن سالروز تولدت را در گوش قاصدکهای عشق و زندگی زمزمه خواهم کرد تا برف زمستانی از شوق حضورت بهار را لمس کند               این جشن تولد کوچک سه نفره بود انشاالله عید که رفتیم کرمان خونه بابا بزرگ یک تولد به یاد موندنی برات می گیرم که کل اقوام هم باشند .پس منتظر عکسهای جشن تولد دخترم باشید ...
2 دی 1392

یک خبر بد

روز هفتم محرم بود که داشتیم تو خونه با هم بازی می کردیم که بابای زنگ زد وگفت که بی بی فوت کرده(مادر بزرگ باباکه همه بی بی صداش می زنن) خیلی ناراحت شدم و شروع کردم به جمع کردن وسیله ها برای سفر البته  همون روز بود که دوست مامان اومده بود مشهد خیلی دوست داشتم ببینمش مخصوصا گل دخترش رو ولی متاسفانه نشد وقتی بابا از راه رسید قرار شد بابا بره ترمینال بلیط بگیره تا با اتوبوس بریم ولی بلیط گیرش نیومد مجبور شدیم با ماشین خودمون بریم بالاخره ساعت 19/30 حرکت کردیم به طرف شهربابک و فردای اون روز رسیدیم بمحض اینکه ما رسیدیم رفتیم برای مراسم تشیع جنازه .اون روز خیلی روز غریبی بود شاید بخاطر این بود که بی بی تو غریبی به خاک سپرده شد آخه بی بی اصلیتش ...
6 آذر 1392

دختری مسواک می زنه

  دختر تمیزم هر شب قبل از خواب دندوناش مسواک می زنه بعد می خوابه         اینم دلنوشته های دخترم ستایش کتاب میخونه بعد نقاشی میکشه میره قهر میکنه،بعد میره عینکش رو خوب میزنه گریه میکنه،دختر ناز حرف گوش مامانش میکنه،دختر خوب میره کلاس بازی میکنه و اینجا صورتش زخم میشه می افته بعد می خوره زمین، ...
16 مهر 1392

دختر مومن

  دختر مامانی قربونت برم که هر لحظه صدای اذان رو می شنوی با صدای بلندمی گی مامان نماز شده ها سریع با مامان وضو می گیری چادرت رو سر می زاری و بامامان نماز میخونی اینم چند تا از عکسای قشنگت         ...
16 مهر 1392

این روزهای ما

سلامممممممممممممممممم دخمل گلم ببخش که بازم با تاخیر اومدم .دلیل تاخیرم ،دو هفته به مسافرت رفتیم البته قبل از سفر اینتر نت قطع بود و نمی تونستم استفاده کنم و بعد از برگشتن از سفر هم مهمون داشتیم. اینم چند تا ار عکسای قشنگت که این چند روز گرفتم.   اینجا توی قطار بودیم (البته برای اولین بار بود که با قطار به مسافرت می رفتیم )دختر خانمی که پشتت وایساده باهاش دوست شده بودی وهمش توراهرو بودین و مرتب صدای سلام کردنت به کسای که از راهرو رد می شدن می اومد   اینجا رفته بودیم شهر بازی خونه بابابزرگ بودیم که برای اولین بار سوار موتور شدی وچه لذتی بردی ...
16 مهر 1392